یادداشتی در رسایی فریادِ خاموشِ آتشنشانان عاشق ایران در اعلام پایان #دوران_پلاسکویی و آغاز #جریان_توسعه_پایدار در ایران
یادداشتی در رسایی فریادِ خاموشِ آتشنشانان عاشق ایران در اعلام پایان #دوران_پلاسکویی و آغاز #جریان_توسعه_پایدار در ایران
مردن عاشق نمی میراندش
در چراغی تازه می گیراندش ...
پروانگان عاشق ایران، بی هیچ آوازی، در آتشی سوختند که هم هیزم و هم جرقه ی آن را #عصر_پلاسکویی برپا کرده است. اکنون که هَُرَست و صدایِ فروریختنِ آوارِ سنگین گذرِ آن در گوش ها پیچیده، دودِ سَمومِ آن دل ها را به درد آورده، شعله ی نادانی آن به افلاک سر برکشیده و ناباورانه پرپر شدن ناجوانمردانه ی عاشق ترین جوانان مان را در سوگی تلخ چنین به نظاره نشسته ایم؛ نیک می دانیم ایشان به آواز بی آوای خویش پایان این دور را چنین فریاد کرده اند:
دیگر کسی را یارای تنفس در این هوای بس ناجوانمردانه ناپاک نیست،
دیگر کسی را امکان زیستن در سرزمین در خود فرو رفته ی بی آب نیست،
دیگر انسان، جاندار و گیاهی را تابِ زیستن در ازدحامِ آزِ بی پروایِ این شهر پلاسکویی
نیست...
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد
آری پروانگانِ عاشق، پیام تان را به گوشِ جان شنودیم...
آری به پایانِ این دورانِ سراسر آز، دروغ، کینه و مرگ رسیده ایم و کسی را دیگر توان آن نیست تا جلوی فروپاشی پلاسکویی را بگیرد.
آری از روزافزونیِ بی اعتمادی، فروپاشیِ همدلی، از غروبِ طبیعت و حیات وحش، از زوالِ همبستگیِ ملی، از گسترشِ بی حدِ نابرابری و از خفقانِ آوارِ دورانِ پلاسکویی سخن در میان است.
آری ما نیک می دانیم که دیگر ادامه ی این دوران ممکن نیست.
پلاسکو به عنوان نماد شروع و پایان این عصر نکبت فرو ریخت. نه کسی توانست خاموشش کند و نه کسی توانست آوار این الگوی ناپایدار اقتصادی، اجتماعی، محیط زیستی را از روی حتی ناجیان اش بر دارد.
آری آوار دوران پلاسکویی بسیار سنگین است. چندان که این «سانحه یِ قابلِ پیشبینی و پیشگیری» را «بحران» می نامند و «خودِ بحران سازشان»، چنان در رفع بحرانی ساده می مانند که حتی یادشان می رود اتاق بحران را پیش از «عملیات جمع کردن بحران» - چنان که معمولشان است که هر صورت مسآله ای را جمع (پاک) کنند- باید تشکیل داد، نه یک شبانه روز پس از آن...
این «بحران پنداری، بحران سازی و جمع کردن بحران»، خود، اصلِ بحران است.
سایه یِ دهشتناکِ سازه های پلاسکویی ناگهان و بسان بختکی بر سر ایران زمین افتاد و به تلنگری و به ناگهان رخت برمی بندد...
اما ما نیک می دانیم سایه ی شومِ اُلگوواره و عصرِ منحط و خبیثِ پلاسکویی چندان که به سنگینی برآمده به سادگی هم از سر نرود...
ولی این پایانِ یک دوران و آغازِ چریانی برای دوره ای دیگرگون است که در آن هیچ پروانه یِ عاشقی در «آتشِ خِرَد و فرزانه سوزی» نمی سوزد...
برخیزیم به یادمانِ نیک ترین نیکان که زنگِ سوزناکِ پایانِ این دورانِ تلخ را با جانشان به آواز درآورده اند، ما نیز به فریادمان بشکنیم این هجمه ی بی بند و بست آهن، سیمان، دود و ننگ را...که شعله ی پاک چراغ تازه افروخته ای در دل هایمان تا به آسمان زبانه بر می کشد...
گمان مبر که به آخر رسید کار مغان
هزار باده ی ناخورده در رگ تاک است...
محمد احیائی
دوم بهمن نود و پنج