به نام حق
آیا باید برای احیاء جنگل درختان را قطع کرده و بسوزانیم؟
یادداشت
18/3/1390
محمد احیائی
خبر کوتاه است : پس از اعلام نابودی و خشکی یک میلیون و دویست هزار هکتار جنگل های زاگرس یعنی یک پنجم این جنگل ها و معادل حدود یک دهم جنگل های کشور؛ سازمان جنگل ها ، مراتع و آبخیز داری ، برای احیاء جنگل از تصمیمی سخت بیباکانه سخن می گوید : برای احیاء جنگل باید درختان را قطع کرده و بسوزانیم !
با توجه به اهمیت این موضوع ، در این یادداشت تنها به بررسی یک مساله بسنده می شود : «آیا قطع درختان به عنوان راه چاره فنی برای مبارزه با خشکیدگی جنگل بدون در نظر گرفتن ادامه ی علت ها و هم چنین شرایط خاص اجتماعی و معیشتی منطقه ؛می تواند منجر به احیاء جنگل شود »؟
برای بررسی مساله ی بالا نخست باید فرضیه و محتوای آن را به دقت شناسایی کرد . فرضیه آن است «اگر قطع درختان با کنترل ویژه برای ایجاد جَست شاخه زاد ،در هر کجای دنیا موجب مقابله با خشکی جنگل های بلوط شده باشد ؛ در جنگل های زاگرس هم می توان این فرض را به جامه ی عمل در آورد» . این فرضیه را باز می شکافیم :
1. دارای دیدگاهی به شدت از بالا به پایین است .
2. متغیر های اصلی را بدون در نظر گرفتن مقدار امکان پذیری کنترل یا ناممکن بودن آن در نظر گرفته است .
3. علت های اصلی را بدون این که در فرضیه وارد کرده باشد نادیده گرفته است .
4. به موجود بودن و ممکن بودن تخصص و نیروهای لازم در سطحی به این وسعت توجه نشده است .
5. به یافته های علوم انسانی و اجتماعی توجه نشده و تنها به دیدگاه علوم تجربی بسنده کرده و نقش بسیار مهم مشارکت جوامع محلی و سازمان های غیر دولتی را نادیده گرفته است .
6. شرایط موجود را به عنوان شرایط قابل بازگشت پیش فرض گرفته است .
7. بدون توجه به پیشگیری دیگری غیر از قطع درختان برای جلوگیری از سرایت به دیگر نقاط ؛ به درمان در نقاط خشک شده با راهکار حذف فیزیکی و امید به جَست شاخه زاد پرداخته و به راهکارهایی مانند بررسی امکان پذیر بودن مبارزه ی بیولوژیک و سپر های زیستی ممکن توجهی نشده است .
پیشینه ی دیدگاه های از بالا به پایین تقریبا در تمامی مواردی که به تصمیمات دولت مربوط است دیده می شود .همگان به تاثیرات بسیار منفی این دیدگاه در غیر ممکن کردن مشارکت مردمی به خوبی آگاه هستند. با طرح پرسش های زیر عمق این نگاه و نفوذ و تبعات آن از همین ابتدای بررسی و تصمیم سازی؛ به خوبی دیده می شود و نیاز به توضیح ندارد :
1. از چند جامعه ی محلی و عرصه نشین در جنگل هایی که به این وسعت غیر قابل باور نابود شده است؛تا کنون بررسی و پژوهش مناسب به عمل آمده و از آن ها به عنوان موثر ترین گروه ها، درخواست همکاری شده است ؟ این با توجه به حضور و ذی نفعی همه جانبه و در واقع اهمیت قطعی ایشان به عنوان تنها نیروی انسانی ممکن در منطقه برای اقدامات اساسی است .
2. از چند سازمان مردم نهاد و موسسه ی غیر دولتی در این حوزه تا کنون درخواست همکاری و دعوت به کار گروه تخصصی شده است ؟ این با توجه به اهمیت تسهیلگرانه و یاریگری های بسیار موثر اجتماعی و فنی و تخصصی این گروه ها است .
3. از چند تجربه موفق انجام گرفته با مشارکت جوامع محلی در جهان الگو برداری یا دعوت به تبادل تجربیات شده است ؟ این به علت اهمیت فراوان استفاده از تجربیات جهانی در عرصه های مشابه و به کار گیری توانمندی های بالقوه و بالفعل جوامع محلی به عنوان تنها راهکار موفق برای حل موثر تر مشکلات در عرصه های طبیعی شامل زیستگاه های انسانی به ویژه در شرایط کمبود وقت در باره ی موضوع این یادداشت می باشد .البته که پاسخ این پرسش ها روشن است و مسئولین محترم سازمان در برابر مردم ایران پاسخگو هستند .
متغیر های اصلی این فرضیه را همانا خشک شدگی جنگل و آفات و بیماری ها در نظر گرفته اند ؛ بدون آن که به مقدار کنترل پذیری آن ها توجهی کرده باشند . این در حالی است که فقط در صورت امکان ناپذیری کنترل ، انجام این فرضیه غیر ممکن خواهد بود. چرا که تنها هنگامی می توان از موفقیت در انجام آن اطمینان داشت که امکان کنترل متغیرهای اصلی به طور کاملا واقع بینانه موجود باشد . با بررسی گستردگی خشک شدگی می توان پی به مقدار کنترل موجود و لازم بر آن برد . توصیف فاجعه ی زیست محیطی و حجم نابود شده -که البته یک جا متمرکز نیست و شرایط اقلیمی متغیر از دشت ها تا کوهپایه ها و کوهستان های بلند ؛ نیز تنوع زیست بوم آن را بیش از پیش غیر قابل تصور می کند- تقریبا غیر ممکن است . یک میلیون و دویست هزار هکتار یعنی 12000000000 دوازده میلیارد متر مربع یا 12000 دوازده هزار کیلومتر مربع ! که تقریبا برابر با پهنه ی کشورهایی مانند قطر یا جزایر فالکلند است! برای قابل توصیف شدن آن سرزمین پهناور و مستطیلی را تصور فرمایید که طول آن 120 کیلومتر ( حدود فاصله ی تهران تا قزوین ) و عرض آن 100 کیلومتر ( یعنی فاصله ی تهران تا ساوه ) باشد ! ؛ یا این که مستطیلی بسیار بزرگ و کشیده را در نظر گیرید با طول 1000 کیلومتر ( فاصله ی هوایی تهران تا بندر لنگه در کناره دریای پارس ! ) در عرضی به اندازه ی 12 کیلومتر (میدان تجریش تا میدان هفت تیر 11250 متر یعنی حدود 12 کیلومتر!) و در مقایسه با وسعت استان های کشور؛ این مقدار برابر است با کمی کمتر از مساحت استان گیلان یا تقریبا برابر با پهنه ی استان خراسان رضوی! . در مورد متغیر اصلی دیگر نیز باید گفت که دامنه آن از آفات بر گذشته و بیماری ها را نیز در بر می گیرد . از متهمان ردیف اول باید راسته های چوب خواران و بیماری ذغالی را نام برد.این در حالی است که تا کنون تمامی راسته هاو خانواده های درگیر چوب خواران مانند زنبوران و بید ها نیز حتی به طور کامل شناسایی نشده اند و در گونه های شناسایی شده فقط از سوسک های چوب خوار نام برده می شود . با آشنایی اندکی با وسعت این راسته ها و خانواده ها می توان پی برد که حتی بدون شناسایی گونه ها و زیر گونه ها نیاز به بررسی بسیار بیشتر برای انواع راسته ها و خانواده ها ی اصلی ؛ برای یک کنترل کلی می باشد که تقریبا هیچ نوع کنترلی غیر از بریدن و سوزاندن را برای آن ها تصور نکرده اند . این به آن معنی است که بدون شناسایی کامل آفات و بیماری ها و راه های متنوع کنترل ممکن؛ به حذف صورت مساله دست برده شده است .
علت های اصلی بدون مطرح شدن در فرضیه رها شده اند . علت اصلی این تنش های بسیار عمیق و گسترده را نمی توان از یک عامل مستقیم دانست ؛ مجموعه ای از علت های ریشه ای تا سطحی با هم دخیل هستند که متاسفانه اصلی ترین آن ها را بدون آن که حتی در هیچ کدام از اظهار نظر ها مطرح فرمایند ؛ به بوته ی فراموشی سپرده اندکه همانا سد سازی بسیار بیش از ظرفیت می باشد . ریز گردها که عامل میانی اند خود به علت ایجاد سد های فراوان بر روی رگ های حیاتی محیط زیست منطقه ی وسیع غرب ایران تا شرق سوریه تولید شده اند و این سد ها که در ترکیه و ایران ایجاد شده اند برای انتقال آب برای مقاصد استراتژیک و اقتصادی به دیگر نقاط و در نتیجه بیابان زایی غیر قابل تصور 2800 درصدی !!! در طی 30 سال در منطقه ی نامبرده شده اند . این تنش خشکی با کاسته شدن و در برخی مواقع همراه با قطع این حقابه ی حیاتی است که به طور طبیعی همیشه از میان زیست بوم های منطقه جاری و به عنوان اصلی ترین مایه ی حیات تلقی شده است . این فرضیه بدون در نظر گرفتن ادامه و گسترش روز افزون سد سازی جنون آمیز یعنی «عامل اصلی افزایش ریز گرد ها و تنش خشکی» بوده است . ریز گرد ها به عنوان عامل بسیار مهم تنش که تنفس و فتوسنتز درخت را مختل کرده و موجبات هجوم آفات و بیماری ها را از قسمت بالا تنه می شوند مطرح هستند . از دیگر سو کاهش شدید یا قطع حقابه و ایجاد خشکی در حوزه ی آبخیز بالادست و هم چنین خشکسالی و برداشت بی رویه از منابع زیر زمینی آب؛ سبب کاسته شدن آب منابع زیرین و تنش ریشه و کاهش شیرابه ی حیاتی درخت و ضعف عمومی آن شده و تمامی امکانات را برای حضور موفق آفات و بیماری ها آماده کرده است .باید توجه داشت که هیچ گزارش مستندی مبنی بر تاثیر افزایش گرمایش جهانی برای ایجاد ریز گرد ها در دست نیست و نام بردن مسئولین از این عامل کاملا غیر مستند و طرح یک فرضیه ی نامربوط تلقی می شود . تقریبا 100% عامل ایجاد ریز گرد ها مربوط به سد سازی های بسیار گسترده و ایجاد تنش خشکی شدید در آبخیز و سرزمین های بسیار وسیع پایین دست است . باید توجه داشت که در فرضیه ی مورد بحث ؛این مستندات به عنوان علل اصلی در نظر گرفته نشده اند و کاملا مشخص است که بدون توجه بسیار جدی به آن ها هیچ اقدام و فرضیه ای جوابگوی احیاء و یا حتی جلوگیری از گسترش تنش نخواهد بود .
شناخت اندکی از امکانات ، بودجه و نیروهای موجود سازمان گواه روشنی است از ممکن نبودن تخصص و نیروی لازم در آن برای اقدام در چنین وسعت غیر قابل باوری؛ که نیازی به توضیح بیشتر ندارد .
موضوعاتی مانند جنگل به خاطر ماهیت خود دارای ابعاد همزمان زیست شناختی و علوم تجربی و هم چنین انسان شناختی و علوم انسانی و اجتماعی اند .این درد همیشگی این سرزمین است که متخصصین علوم تجربی به موارد زیست شناختی ، آفات و بیماری ها توجهی کرده ولی بدون آن که به موارد بسیار مهم انسان شناختی ،علوم انسانی و اجتماعی دقت کافی فرمایند ؛ اهمیت اساسی آن را نادیده گرفته و در نظر نیاورده اند و تصمیم سازی ها و اقدامات با این نقص غیر قابل بخشش توام می باشد .«به راستی آیا می توانیم بدون توجه به وضعیت اجتماعی و معیشت وابسته به جنگلِ جوامع محلی و عرصه نشینان جنگلی دست به این اقدام بزنیم» ؟ باید توجه داشت که با توجه به ویژگی های جوامع محلی زاگرس – چه عشایر و چه روستاییان یک جانشین - و وابستگی بسیار بالای ایشان به جنگل ، مراتع حاشیه و زیر اشکوب از نظرهای گوناگون دامپروری و کشاورزی به صورت چرای دام در جنگل و شخم و بهره برداری از زیر اشکوب که تنها آمار نسبت دام به جنگل چهار برابر بیشتر از حد قابل تحمل این منطقه است ؛کاملا مشخص است که این عرصه ها برای ایشان بسیار با اهمیت بوده و بدون دخالت دادن منافع منفی و مثبت این جوامع محلی ، و تنها با بریده شدن درختان امکان تصرف بی حد و مرز و چرای بی رویه در فضاهای باز تهی شده از درختان از یک سو و هم چنین تصرف زمین خواران قهار – که با نیرویی شگرف و اشتهایی سیری ناپذیر در همه جا مشغول قلع و قمع همه جانبه اند - به طور کامل محیا می شود . باید یک بار برای همیشه و به عنوان یک هشدار تاریخی به مسئولان محترم یادآوری کرد که بریدن درختان خشک شده چراغ سبز بزرگی به تمامی سود جویان، از متخلفان محلی گرفته تا انواع گروه های زمین خوار بزرگ و قلدر موجود در کشور است . البته ناگفته نماند که نقش مثبت جوامع محلی و سازمان های غیر دولتی، نیز در این مورد نیز دیده نشده است و همان گونه که در بند پیشین اشاره شد در صورتی که قرار بر هرگونه اقدامی در جنگل های زاگرس باشد ؛ تجربه ی 100 ساله ی سازمان و دیگر کشور ها به خوبی نشان داده است که هر اقدامی بدون مشارکت و همکاری یکدلانه و یکپارچه ی جوامع محلی و سازمان های غیر دولتی با دولت ؛ نه تنها ناموفق بوده بل که کاملا شکست خورده است . آمار نابودی 33% از جنگل های ایران در طی 32 سال اخیر خود گویای روشن این وضع اسف بار و روبه ویرانی است . و متاسفانه این در حالی است که در یک بازه ی زمانی 50 تا 100 سال گذشته ؛ آمار هایی از تخریب 90% جنگل های زاگرس ارائه شده است .
فرضیه حاضر شرایط بازگشت پذیر در این عرصه های خشک شده را به عنوان پیش فرض قرار داده است . اما با توجه به موارد یاد شده و بدون آن که پیش فرض را بر ناامیدی همه جنبه بر همه ی بخش های عرصه قرار داد ؛باید گفت عوامل اصلی و متغیر ها در شرایط موجود ؛ به هیچ عنوان روبه بازگشت نداشته و روز به روز نیز بر اندازه و تاثیر گذاری آن ها افزوده می شود . بنابراین به طور کاملا معقول می توان گفت که تا زمانی که اندکی از بار فشار علل اصلی یعنی سد سازی و تولید روز افزون ریزگرد ها کاسته نگردد ؛ هیچ تغییر اساسی ای میسر نخواهد شد این تغییر فقط در صورتی ممکن می شود که دوباره حقابه ی محیط زیستی بر بستر رودخانه ها و حوزه های آبریز روان و سرزمین های زیر دست مانند ، حوزه های آبخیز، تالاب ها ، هورهای خشک شده که امروزه چشمه های اصلی ریز گرد ها هستند؛ به طور طبیعی مشروب و احیاء شوند ؛ تا آن زمان و بدون کاستن از علل اصلی ؛ هیچ فرضیه ای امکان این که بر این شرایط بسیار وخیم پیروز شود را نخواهد داشت .
در این فرضیه برای کنترل گسترش مشکل آفت و بیماری ؛ به حذف فیزیکی و چشم دوختن به جَست ریشه امید بسته شده و به غیر از آن که این راه مبارزه ، چقدر ممکن است ؛ از بررسی میدانی و ایجاد مناطق الگویی به عنوان نقاط آزمایشی با روش های بسیار کم هزینه تر و طبیعی تر مانند مبارزه و کنترل بیولوژیک چشم پوشی شده است .این در صورتی است که داعیه ی پیشگیری داشته ولی در مناطقی که هنوز این مشکل به صورت جدی گسترش نیافته به ایجاد سپر های بیولوژیکی مناسب نیندیشیده است .
باشد این یادداشت به عنوان هشداری تاریخی برای نسل های آینده باقی بماند که در زمانی بسیار نزدیک حتما به جست و جوی علل تغییر و تحول و بیابان زایی آب و خاک خود بر خواهند آمد و عوامل آن را به زیر سوآل خواهند برد .