یادداشتی در مورد فلسفهی تطبیقی، پدیدارشناسی و کاربرد آنها در تحقیقات مربوطه
ویرایش نخست: ۱۳۹۱
ویرایش دوم: ۱۳۹۲
ویرایش سوم: ۳۱/۱/۹۴
ویرایش چهارم: ۵/۲/۹۴
پدیدارشناسان بر این باورند که با وجود تسلط مشی تاریخ نگرانه، گفتگو میان دو بخش گوناگون و دور از هم زمانی و مکانی در میان فرهنگها و تمدنها ممکن نمیباشد. تاریخ نگری یا مکتب اصالت تاریخ[1] نوعی تازه از رویکرد بشر در قرون اخیر است و محدودیتهایی را در بر دارد که برای گذر از آنها مدل نظری مناسبی لازم بود که هم بتواند حقایق دور از همِ زمانی، مکانی و فرهنگی را مورد بررسی قرار دهد و هم این که از محدودیتهای یاد شده با استفاده از رویکردی مناسب برون آید که این مدل مناسب، فلسفهی تطبیقی و پدیدارشناسی بود و برای انجامِ تحقیقات تطبیقی و گفتگو های فراتاریخی[2] میان دو پدیده با هزاران سال فاصله، خطراتی وجود دارد که برای گذر از آنها نیز باید تمهیداتی اندیشیده شود که در این مورد توجه به آراءِ ایزوتسو و کربن، که نشان دادهاند میان پدیدارشناسی و کشف المحجوب روابط مشابهت وجود دارد و بر همین مبنی گام بندی قابل توجهی برای پدیدارشناسی و مطالعات تطبیقی طرح ریختهاند که بسیار راه گشا بوده است. البته ایزوتسو به خوبی از خطرات این راه با خبر بوده و دو نمونه از آنها را با عناوین «درگیر شدن با جزییات»؛ و «مشکل زبانی» به طور مشروح توضیح داده است؛ وی با یافتن «یک بنیان کلی در نظامهای عرفانی» و « مقامِ همدلیِ وجودی»، امکان گفتگو را میان فرهنگها و تمدنهایِ دور ممکن کرده است. یاد آوریِ این نکته نیز ضروری است که در پدیدارشناسی دو جریان عمده مطرح شده است که یکی به «روش انگاشتنِ» آن و دیگری به «فلسفه دانستنِ» آن باز می گردد؛ که همانند این تقسیم بندی در مطالعات هنر نیز به چشم میخورد. فراسوی این دو برداشت نیز شاخههای تخصصی پدیدارشناسی، در گام بندی انواع تحقیقات با موضوعات گوناگون، به عنوان «گام بندیِ پدیدارشناسانه» مطرح بوده است که هریک از محققیق این حوزه، بنابر الگوی متناسب خود؛ مراحلی را برای طرح تحقیقی خاصی پی افکندهاند که در برخی موارد به عنوان مرجع مورد توجه قرار گرفتهاند. در زیر به بررسی مختصر چند نمونه الگوی گام بندیِ پدیدارشناسی، اشاره؛ و سپس نمونههای الگوی کُربن، ایزوتسو و الیاده مورد توجه خاص و بررسی بیشتر قرار گرفته است. با توجه به موضوع این یاداشت، طرح تحقیقِ متناسبی تدوین شد که گام هایِ آن ترکیبی از الگوهای سه شخصیتِ موفقِ نامبرده در این عرصه بود و به عنوان الگوی طرح تحقیق و مدل نظری در این عرصه پیشنهاد شده است.
در بررسی، انتخاب و محک زدن مدل نظری تحقیق؛ تطابق با محتوای علوم انسانی و فلسفی و در ارتباط با هنر بودن از یک سو و هم چنین از دیگر سو، ماهیت «غیر تاریخ نگرانه یِ» موضوع، به علتِ حیطه یِ بررسی یعنی دوره هایِ متمایز و دور از همِ جغرافیایی و تاریخی؛ مد نظر قرار گرفته است. با توجه به این ماهیات، رویکردی باید به کار گرفته می شد که هم بتواند پاسخگوی وجوه فلسفی و هنری موضوع باشد و هم این دوره ها را به طور مناسبی مورد بررسی قرار دهد و هم چنین از جهت دیگر، در دام محدودیت های عجز آور روش های کمی نگر، تاریخ نگرانه یا تحصلیِ رایج در علوم اِمپریک[3] نیفتد؛ بدین منظور به بررسی روش ها و مدل های نظری مربوطه با زیر شاخه های شان پرداخته شده است.
کَهَن (1977، ص 1202) در مجلد پنجاهم فصلنامه ی رنسانس[4] در مقاله ای با عنوان هیستوریسیسم، به توضیح آن پرداخته و آن را نوعی اندیشه ورزی برآمده از زمینه هایی مانند دوره ی تاریخی، مکان جغرافیایی، و فرهنگ رایج محلی تعریف کرده است. بدین ترتیب هیستوریسیسم یا تاریخ نگری، رویکرد نسبیت باوری در تاریخ و بی توجهی به ماهیات و قرار دادن هر پدیدار در یوغ روند تاریخی، یعنی پازیتیویسم[5] و باور به روند پیشرفت است. بنابراین چون هر اندیشه ای در قید زمان و مکان خودش قرار داده شده و تابع شرایط و تسلط تاریخی است، امکان گفتگو از میان می رود.
با این توضیحات مشخص است که برای روبرو شدن و ردِ این افکار و محدودیت های جدی آن ها نوع خاصی از اندیشه و روش لازم بود که در اوایلِ قرنِ بیستم جریانِ شکل گیری آن دیده می شود. این اندیشه که پدیدارشناسی نام دارد به عنوان روشی مناسب برای پرسش از ماهیت امور از اوایل قرن بیستم به کار گرفته شد. کربن و ایزوتسو نیز برای تطبیق و گفتگویِ بازِ افکارِ نامدارانی چون ابن عربی و لائوتسه در بعد مکانی و زمانی بسیار متفاوت از این روش به طور موفقی سود بردند.
کُربن در چند سخنرانی به توضیح فلسفه ی تطبیقی و پدیدارشناسی پرداخت و مجموعه ی آن ها را به همراه سه بحث تطبیقی نمونه و مقداری دیگر از تحقیقات در کتابی به نام فلسفه ی ایرانی و فلسفه ی تطبیقی منتشر کرد. وی با دقتی قابل توجه پارادایمی را معرفی کرد که هم بن بست ها و محدودیت های روش های تاریخ نگرانه و شرق شناسی[6] را به خوبی نشان می داد و هم راهکاری را پیش پا می نهاد که برای راه یابی به حقایقی که به طور مشخص از زنجیره ی نگرش اصالت تاریخ، خارج اند، «مناسب تر» بود. وی در تلاشی ستودنی نشان داد که برخی از رویکرد های تطبیقی، پدیدارشناسی و هرمنوتیکی، سابقه ی شگرفی نزد حکیمان ایرانی داشته است.کربن (1369، ص20) در معرفیِ سابقه یِ فلسفه یِ تطبیقی و پدیدارشناسی، کتابی منتشر کرد که مفهوم فلسفه ی تطبیقی را در آن با معرفی رساله ی دکتری ماسون اورسل توضیح داد. وی تصریح کرد که در این روش به نسبت اختلافات و تشابهات به صورت ویژه ای توجه می شود. سپس به تعریفِ پدیدار شناسی پرداخته و آن را بر مبنای دانش یونان باستان، «نجات ظواهر» معرفی کرد. وی پدیدار ها یا ظواهر را امر ناپیدا دانسته و نجات آن ها را به ظهورشان منوط می داند. ظهوری که پس از پنهان ماندن هویدا می شود که نجات پدیدار نامیده شده است. وی همین جا نشان داده است که به همین دلیل، پدیدارشناسی با روش تاریخ فلسفه و نقادی تاریخی تفاوت دارد. کربن با توضیح فرآیند پدیدارشناسی نشان داد که این رویکرد با روش تاریخ فلسفه و نقادی تاریخی متمایز است.
در این جاست (صص21 تا 22) که به صورت طرح پرسش هایی مهم، پرده از رازی بزرگ برداشته و این فرآیند را در پدیدارشناسی با کشف المحجوب و تأویل که نزد عرفا و حکمای ایرانی دارای سابقه ای بسیار طولانی است، مشابه دانسته است. این فرایند از نظر سلبی و ایجابی با کشف المحجوب و تاویل یا هرمنوتیک پیوسته است. از نظر سلبی از هرگونه نزول پدیدار و تحویل گرایی[7] جلوگیری و در ایجاب، به خود امور[8] و شهود ماهوی آن ها[9] دعوت می شود تا بدون پیش داوری و سابقه ی ذهنی بنابر معنیِ لفظِ یونانی فنامنون[10]، باطن خود را آشکار سازد. این پیداییِ ناپیدا همان است که عرفا «کشف المحجوب» گفته اند و با تأویل و هرمنوتیک یعنی رجوع به اصل یک چیز به دنبال آن بوده اند، که کاملا مخالف روش تاریخی نگری و نقد تاریخی است.
در گفتگوی فراتاریخی و انجام تحقیقات تطبیقی دام ها و خطراتی نیز دیده می شوند که از جمله مهم ترین آن ها راایزوتسو -که عمری را در تحقیقات تطبیقی و گره گشایی مشکلات آن با موفقیت سپری کرده؛ «فرو غلطیدن در جزئیات و دور شدن از کلیات علمی» و دیگری را مشکلی«زبانی» دانسته است، که در این گفتگوی فراتاریخی به وجود می آید که لاجرم نیاز به رفتن به فراسوی آن یعنی نوعی همدلی است. ایزوتسو (1378، ص19) در باره ی خطر نخست، قائل است که تطبیق دو نظام فكری كه فاقد ارتباط تاریخیاند، به گونهای اتّفاقی، ممكن است به مشاهدهی تشابهات و تفاوت هایی بیانجامد كه فاقد دقّت علمی هستند. بدین ترتیب ایزوتسو با دوری از درگیر شدن با جزییات پراکنده و توجه به ظاهر بیرونی، نخست ساختار بنیادی دو نظام فکری را شرح می دهد سپس به بررسی تطبیقی می پردازد.
خطر دوم را مشکل زبانی پیش می آورد که ایزوتسو برای دوری از این خطر، راهکارِ «توجه به وجود» را معرفی می کند. برای ایجاد گفتگوی تطبیقی میان دو متفکر با اختلاف زمانی بسیار زیاد، فراتر رفتن از اختلافات زبانی، حیاتی است. ایزوتسو راه حلی برای یافتن مبنای مشترک برای گفتگوی فراتاریخی و تحقیقات تطبیقی یافت که به طور واضحی نوعی پدیدارشناسی اگزیستانسیل یا وجودی است. او نگرش به «وجود» را در اندیشه ی متفکران و فیلسوفان به عنوان اصلی پی ریخت که روی آن می توان به عنوان پایه ای مشترک، بنای گفتگو را به گونه ای استوار برافراشت. وی برای درک فلسفه ی وجودی حکمای اسلامی از فلسفه های اگزیستانس بهره گرفته ولی اختلاف میان ایشان را به خوبی مورد توجه قرار داده و به اندازه ی کافی با احتیاط عمل کرده است.
از دیگر سو ایزوتسو به علت وجود یک بنیان کلی در نظام های عرفانی؛ در باره ی امکان گفتگو در میان عارفان جهان و نظام های عرفانی شکی به خود راه نداد. ایزوتسو (1378، ص20) شرح می دهد که این الگو در کلیات با هم مشترک و در جزئیات مختلف اند و به همین دستاویز و با ارجاع به نظر کربن در باره ی گفتگوی فراتاریخی، آن را بسیار موثر دانسته است. ایزوتسو (1379) در مجمع جهانی «گفتگوی فرهنگ ها» در سال 1356، به نکته ی مهم دیگری در این مورد اشاره کرده و یادآوری می کند پس از مقام گفتگو و همزبانی به مقام دیگری نیز باید تکیه کرده که در راه مطالعات تطبیقی به کار می آید. وی مقام «هم دلی وجودی»[11] را برای رفع مشکلات و محدودیت های چند زبانی که بر سر راه گفتگو قرار دارند، به عنوان راهی برای رسیدن به این هدف، مطرح کرده است.
دوجریان عمده در پدیدار شناسی را نباید با یکدیگر خَلط کرد. خاتمی (1385) در باره ی دو شاخه ی اصلی معاصر در پدیدار شناسی یعنی «برداشتِ روشی» و «برداشتِ فلسفی» که یکی از آن هوسِرل و دیگری از آن هیدگر است، شرح می دهد که برای هوسرل روش مهم است و البته آن را با دیدگاهِ «متودیکِ» مدرنیته، که نگاه واحد به مسائل و معارف بشری است، متمایز کرده است. از اختلافات هیدگر و هوسرل یکی برداشت از پدیدارشناسی است. وقتی پدیدارشناسی وجه نگاه و دیدگاه می یابد به فلسفه تبدیل می شود که دیدگاه هرمنوتیکی هیدگر است.
خاتمی (1387، ص 55) توضیح مشابهی را در توازی دوجریان اصلی پدیدارشناسی و مطالعات هنر مطرح کرده و این نظر را دارد که دو جریان اصلی در پدیدار شناسی در حوزه ی هنر نیز مطرح اند. نخستین آن ها با نام های کلاسیک، پدیدارشناسی محض و سوبژکتیو است و منظور از آن روشی است که صُور آگاهی را تحلیل می کند. دومی پدیدارشناسی هرمنوتیکی است که در آن کشف ذوات در سطح آگاهی مطرح نیست و از حیث تحلیل پدیدار های وجودی مد نظر است.
نکته ی دیگر تفکیک دو عنوان «پدیدار شناسی در بعد فلسفی» از یک سو و «گام بندی پدیدار شناسی برای تحقیق» از دیگر سو است. امروزه این دو به تناسبِ شاخه های اصلی و فرعی تر پدیدار شناسی به وجود آمده است. این شاخه ها هر کدام به تناسب با موضوعات مختلف مانند معماری، جامعه شناسی و دیگر رشته ها دارای امکانات و الگوهای نسبتا جا افتاده ای هستند و در واقع الگوی گام بندی انجام تحقیقات پدیدار شناسی، متناسب با برداشتی که از پدیدارشناسی شده رشد کرده است. فان مانن (1990، 2002)گام بندی ای نزدیک به پدیدارشناسی هرمنوتیکی را به کار گرفته؛ گیورگی (1970، 2009) رویکردی نزدیک به پدیدارشناسی اگزیستانسیالیستی؛ و موستاکاس (1986، 1987، 1988، 1994) الگوی گام بندی پدیدارشناسی خاصی برای روانشناسی انسان گرا[12] و اشپیگلبرگ نیز در کتاب «جنبش پدیدارشناسی[13]» یک گامبندی ویژه پی افکنده است. آن چه از بررسی این گام بندی ها برای پیشبرد اهدافِ این یادداشت به دست می آید این است که ایشان با برداشت ها و نیاز های مربوطه در رشته های تخصصی شان، گام بندی ویژه ی خویش را معرفی کرده اند. بدین ترتیب با همین الگو، برای یاداشت حاضر نیز گام بندی متناسب با موضوع پی افکنده شده است.
با توجه به آن چه درباره ی موضوع یاداشت و چالش های مدل نظری و روش شناسی پدیدارشناسانه ی متناسب با آن مطرح شد؛ گام بندی ها در روش شناسی کربن، ایزوتسو و ایلیاده مورد توجه قرار گرفت و به طور خلاصه موارد هرکدام دسته بندی شده اند.
کربن (1369، صص20 تا 21) در گام نخست و دوم - چنان چه در بند های پیشین شرح داده شد؛ در ابتدا به دو وجه سلبی یعنی پرهیز از تحویل گرایی و ایجابی یعنی دعوت به رجوع به خود امور و پدیدار ها و شهود ماهوی آن ها توجه کرده که در حقیقت امکان پیدا شدن ناپیدا است. در ادامه کربن (ص34) «هدف و اصول تحقیقات ِتطبیقی»؛ را در«سه بحث تطبیقی نمونه» برشمرده است. وی با تاکید بر احتیاط در تحقیقات تطبیقی در دیدگاه پدیدار شناسی، امکان انجام آن را در بررسی همسانی و دگرسانی با توجه به «امر مشترکِ مطمئن» می داند. گام سوم کربن «تاکید بر کلیات همسانی و دگرسانی ها» بوده است. در گام چهارم، وی با دقت نشان داده که این کار مگر با تعیین یک «زمینه ی مناسب مشترک» ممکن نمی باشد. بنابر این کربن سه بحث تطبیقی نمونه را برای نشان دادن «زمینه ی مشترک»مطرح کرده است. کربن با دقتی شایان توجه کوشید تا نشان دهد میانِ نظریه یِ مُثُلِ افلاطون با بحث مسلطِ حکمتِ اشراق یعنی فرشته شناسی زردشتی که سهروردی آن را احیاء کرد؛ ارتباطی جدی وجود دارد. بدین ترتیب کربن با تکیه بر اصول کلی و اشتراکات مثل افلاطون، حکمت اشراق و حکمت نبوی و نقش عالم مثال در این میانه؛ یک مبنا ی مهم مشترک را برای انجام مطالعات پدیدار شناسانه و تطبیقی باز کرده است. پیشنهاد دوم کربن به عنوان زمینه ی مشترک، مبحث «تشکیک وجود»است. وی با احتیاطی که در این حوزه لازم است، از مکتب حکمت متعالیه ی ملاصدرا، اصالت وجود و مراتبِ شدتِ وجود را به عنوان آغازِ «پدیدارشناسیِ وجود» نام برده که این مبحث نیز در فلسفه ی مدرسی لاتینی سده ی چهاردهم و به ویژه در آثار و اندیشه های نیکلا اُرِسم به عنوان اصول، مطرح بوده است که به مباحث روابط کمی و کیفی در وجود و فلسفه ی خیال خلاق پرداخته است (صص37 تا 38).این جا نیز کربن تشکیک وجود را به عنوان پایه و اصل مشترک دیگری برای مطالعات تطبیقی مطرح کرده است. کربن (ص 43) در فراز دیگری اشاره ای مهم به «دوره بندیِ تاریخِ قدسی» به عنوان سومین و آخرین مبنای مشترک برای فلسفه ی تطبیقی کرده است که در آن نیاز به تأویل، پدیدارشناسی و کشف المحجوب، به وضوح مطرح شده که از دیگر سو گام پنجم یعنی گام نهایی در روش شناسی او نیز بوده است. برخلاف روال تاریخی گرایی که انسان را در یوغ تاریخ قرار داده و حاصل از آن می داند؛ تاریخ قدسی، تاریخ درونی انسان است که با کشف المحجوب و تاویل گشاده می شود.
به عنوان معرفی آخرین شخصیت موفق در استفاده از پدیدارشناسی در رشته ی تاریخ ادیان باید از میرچا الیاده مورخ ادیان بسیار مشهور در سطح جهان یاد می شد و به عنوان یک الگوی موفق از روش شناسی و گام بندی وی طرح روشنی به دست داده می شد. ریِس (1381، صص106 تا 107) در مقاله ی مبسوطی که درباره ی کار های سترگ الیاده با عنوان «تاریخ ادیان، پدیدارشناسی، هرمنوتیک، نگاهی به آثار میرچا الیاده» نگاشته است به بررسی این گام بندی جا افتاده پرداخته است. وی گام نخست را شناسایی تاریخ عنوان کرده و به درستی نشان می دهد که تاکید بر پدیدار شناسی و دوری از تاریخی گرایی به هیچ عنوان به معنی ضدیت با تاریخ نیست. بل که در این جا نیاز به دانستن تاریخ کاملا محسوس است ولی در حصار تنگ هیستوریسیسم نباید قرار گرفت. وی(صص107 تا 108) سپس به شرح گام بعدی که پدیدارشناسی است پرداخته و با تاکید بر معیار و مقیاس نشان داده که پدیدار را که تحویل پذیر نیست، با به کار بردن معیار و مقیاس می توان بر آفتاب انداخت و نمی شود با تعریف از دامنه های روان شناسی، زبان شناسی آن را محدود کرد و کاهش داد و در حقیقت آن را باید رمزگشایی کرد. روند کار الیاده به این جا ختم نشده و او با تبحری ستودنی سومین گام را در به کارگیری هرمنوتیک برداشته است. ریِس (صص110 تا 111) این گام را نشان دهنده یِ مقامِ درجه اول و مهم هرمنوتیک الیاده و برجسته تر ساختن تأویل دانسته و در پرتو آن نشان داده که هرمنوتیک بر خلافِ تفسیر؛ قائلِ به تغییر انسان است تا با عیان ساختنِ معانی، بیدار شده و با رمز ها آشنا شود.
گام های این سه شخصیت موفق عرصه پدیدارشناسی و مطالعات تطبیقی؛ که موضوع کار ایشان بیش از دیگران با موضوع یادداشت حاضر نزدیک است، به گونه ای مرحله ای و خلاصه بدین قرار بوده است:
گام های کربن در روش شناسی اش به این ترتیب بوده اند: نخست، «از تحویل گرایی دوری کرده است». در گام دوم، «به ذات چیز ها دعوت کرده تا ناپیدا پیدا شود». سوم، تاکید کرده که به «کلیات تشابه ها و تفاوت ها» توجه شود. در گام چهارم، «تعیین امری مشترک» را به عنوان پایه واساس فلسفه ی تطبیقی در نظر گرفته. در گام پنجم، «کشف معانی باطنی را در فرآیند پدیدار شناسی و هرمنوتیک یعنی تاویل، بر آفتاب انداختن و کشف المحجوب»، میسر دانسته است.
مدل نظری مورد استفاده در روش شناسی پدیدار شناسانه ومطالعاتِ تطبیقیِ ایزوتسو، دارای گام بندی کلی زیر بوده است: نخست، در «کلیاتِ وجودیِ» هر نظام به عنوان «زمینه ی مشترک» به طور جداگانه، به تجزیه و تحلیل و طبقه بندی پرداخته است. دوم، «مطالعه ای تحلیلی را از همین نوع در پیش گرفته که باز هم این دو نظام را به طور جداگانه در خصوص جهانبینی» مد نظر قرار داده است. سوم، با درک همدلی و گفتگویی فراتاریخی؛ «به یافتن دگرسانی و همسانی ها در این بافت های جداگانه در سطح کلیات» پرداخته است تا به دام جزء نگری فاقد دقت علمی نیفتد.
گام های پدیدارشناسی الیاده را می توان به قرار زیر مشخص کرد: نخست، «به زمینه ی تاریخی» توجه کرده است و البته این به هیچ عنوان به معنی تاریخ نگارانه بودن و اصالت تاریخ نبوده بل که توجه به زمینه ای است که پدیدار به عنوان یک سند در دست پدیدار شناس قرار می دهد. در گام دوم «به پدیدار از آن رو که پدیدار است توجه کرده و این گام را با دوری از تحویل گرایی به انجام رسانده است» که در اصل، «قرار دادن پدیدار است در موقع خاص خود تا بتواند با مقیاس متناسب با خود و نه هیچ مقیاسی از دیگر رشته های علوم، به تجلی خود بپردازد». سومین گام «هرمنوتیک بوده است که نقش تاویل و روشن کردن و کشف معنی پدیدار را بر عهده دارد».
تدوین گام بندی پدیدار شناسی برای انجام تحقیق:
برای انجام تحقیق در این حوزه، مدل نظری فلسفه ی تطبیقی با رویکرد پدیدارشناسانه با ترکیبی از روش شناسی پدیدارشناسانه ی کربن، ایزوتسو و الیاده که در موضوعات نزدیک به موضوع یاددشت، آزمون خود را پس داده اند پیشنهاد شده است. البته باید به خوبی توجه داشت که موضوع یاداشت و هم چنین پدیدارشناسی نوعِ «تحقیقِ کیفی» را بر می تابند و لاجرم در این نوع تحقیقات، شمارشِ گام ها و فرایندِ انجام آن ها به هیچ عنوان جنبه ی کمیتی و عددی به خود نمی پذیرد؛ بدین ترتیب این گام ها فقط به عنوان مراحل کلی تحقیق و به عنوان یک الگوی کیفی ِ پیشنهادی مطرح می شوند. گام بندی هفت گانه ی مورد استفاده از این قرار بوده است:
1- «تعیین زمینه ی مشترک کلی در میان موضوعات مورد بررسی»
2- «تعیین مقیاسی از جنس خود موضوع»: مقیاسی از نوع همخوان با موضوع که بتواند پدیدارها را آشکار کند.
3- «توصیف پدیدار شناسانه»: در این گام دو نمونه ی موضوع تحقیق به طور جداگانه توصیفِ پدیدارشناسانه شده و در طی آن پدیدار ها مشخص می شوند.
4- «تجزیه و تحلیل و طبقه بندی کلیات»: پدیدار های مشخص شده در دو دسته تجزیه و تحلیل و طبقه بندی می شوند.
5- «یافتن همسانی و دگرسانی های کلی»: کلی ترین موارد این همسانی و دگرسانی ها مشخص می شوند.
6- «کشف معنای باطنی»: در این گام به سوی معنا ره پوییده و سعی در آن داشته به یاری هرمنوتیک به گشایش معانی پدیدارها بپردازد. در پایان این گام به پرسش ها پاسخ و فرضیه ها مورد آزمون قرار می گیرند.
7- «بحث وتفسیر»(نتیجه گیری):
پیوست ها:
1. فهرست منابع
فارسی:
1. ایزوتسو، توشیهیکو. 1379. انديشهي غربي و گفتگوي تمدّنها. چاپ اول. تهران. انتشارات فرزان.
2. ایزوتسو، توشیهیکو. 1378. صوفیسم و تائوئیسم. چاپ دوم. تهران. انتشارات روزنه.
3. خاتمی، محمود. 1387. گفتار هایی در پدیدارشناسی هنر. چاپ نخست. تهران. انتشارات فرهنگستان هنر.
4. ریس، ژولین. 1381. اسطوره و رمز در اندیشه ی میرچا الیاده. چاپ نخست. تهران. نشر مرکز.
5. کربن، هانری. 1369. فلسفه ی ایرانی و فلسفه ی تطبیقی. ترجمه: طباطبایی، سید جواد. چاپ نخست. تهران. انتشارات توس.
6. خاتمی، محمود. 1385. پدیدار شناسی به منزله روش.گزارشی از سخنرانی در دانشگاه تربیت مدرس.
Resources:
7. Giorgi, Amedeo. 1970. Psychology as a Human Science. New York: Harper & Row.
8. Giorgi, Amedeo. 2009. The Descriptive Phenomenological Method in Psychology. Duquesne University Press: Pittsburgh, PA.
- Moustakas, C. 1986. The nature and essence of poetry: A phenomenological view. Forum for Correspondence and Contact,
- Moustakas, C. 1987. Phenomenology, discovery and meaning. Michigan Journal of Consulting and Development,
- Moustakas, C. 1988. Phenomenology, science and psychotherapy. Sydney, N.S: Family Life Institute, University College of Cape Breton.
- Moustakas, Clark.1994. Phenomenological Research Methods, SAGE.UK.
13. Kahan, Jeffrey. "Historicism." Renaissance Quarterly, vol. 50, no. 4 December 22, 1997, p. 1202
14. Spiegelberg, Herbert. 1960. The Phenomenological Movement: A Historical Introduction. The Hague: Nijhoff. 1960. (2 vols)
[2] Metahistoryواژه ای برساخته از هانری کربن است .
[4] Renaissance Quarterly.
[12] Humanistic Psychology.
[13] The Phenomenological Movement.